sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات ساناز

پارک رفتن ساناز کوچولو

دیروز همراه سحر و زن عمو و بابایی رفتیم پارک قزل قلعه خیلی خوش گذشت. شب هم رفتیم ساندویچی بهاران مامان از ولیعصر کفش خرید. ...
6 خرداد 1390

ازطرف بابایی

سلام بابایی دختر قشنگم خیلی دوست دارم.                                                                                                      &nbs...
4 خرداد 1390

دون دون شدن ساناز جیگر

ساناز جیگر چند روزه دستاش پر دونه های قرمز شده این پشه های بد دست از سرت بر نمی دارند آخه خیلی خوشمزه ای می خواند همش بخورندت شب ها می یاد سراغت خیلی بدجنسن. امروز بهت آستین کوتاه پوشندم تا با پوستت چیزی تماس نداشته باشه خیلی لباس لختی بهت می یاد خودتم خیلی دوست داری اخه خیلی گرمای هستی راستی. چند روز پیش من و بابای رفتیم تلفنی که توی آتلیه باهاش بازی کردی و خیلی دوست داشتی رو برات خریدیم چندتا مغازه رفتیم تا اینکه توی میدان سلماس چشمم خورد به یه اسباب بازی فروشی همون تلفن رو داشت برات خریدیم خیلی ذوق کردی همش دستاتو باز می کردی و می خواستی بگیرش.  فردا روز مادر راستشو بگو چی می خوای برام بخری دخمل قشنگم شوخی می کنم مامان تو...
2 خرداد 1390

هشت ماهگی ناناز

سلام عزیز دلم این گلها رو تقدیم به تو ناناز خانم گل زندگی من و بابای می کنم امروز عسلم هشت ماهش می شه . من و بابایی خیلی دوستت داریم ...
25 ارديبهشت 1390

آتلیه

دایی حامد چهارشنبه شب اومد پیشمون پنجشنبه با سحر و زن عمو و بابای رفتیم آتلیه اونجا خیلی متعجب شده بودی انگار ترسیده بودی هرکاری می کردیم بخندی نمی خندیدی خیلی جدی شده بودی اسباب بازی ها رو که دیدی دیگه به هیچی غیر واونا توجه نمی کردی هرچی صدات می کردم ساناز ساناز هیچ توجه نمی کردی گوشی تلفن اسباب بازی رو گرفته بودی و کرده بودی توی دهنت خانم عکاس خیلی ازت خوشش اومده بود اسم پسرش ارسس بود دو سالش بود خیلی با تعجب نگاش می کردی دستت رو بردی که لپش را بگیری اونجا لباساتو عوض کردیم با یه لباس صورتی که خاله لولو برات خریده بود عکس گرفتی بعدش لختت کردیم و ازت عکس گرفتیم کلی حال می کردی بعدش با لباسی که سحر برات خریده بود و بهت خیلی می امد عکس گ...
24 ارديبهشت 1390

روز مامان

امروز روز مامانه دیروز عسل خانم برای مامانش دو تا دونه شکلات خریده بود وقتی کیف مهدکودکتو باز کردم دیدم توی یک جعبه سبز گذاشتی و برام تبریک نوشته بودی الهی مامان قربونت بره. تا حالا شکلات به این خوشمزگی نخورده بودم خیلی مزه داد     ...
17 ارديبهشت 1390