تولد یک سالگی ساناز خانم
عسلم سلام.
یه چند روزی سرم خیلی شلوغ بود اخه میدونی که پنج شنبه گذشته جشن تولدت بود....نمیدونم چه جوری بنویسم که احساسمو برسونه..آخه خیلی خیلی خوب بود وخوش گذشت .برای من که اولین تجربه مادرانه تولد دخترم بود یه حسی فراتر از شادی وخوشی بود....شاید زیادی خوشبین باشم ولی فکر میکنم به بقیه هم خوش گذشت دخترکم انشاا...صدساله بشی ...انشاا...توی لباس سپیدخوشبختی ببینمت.....
تولد تولد تولدت مبارک بیا شمعارو فوت کن که صد سال زنده باشی.
عزیز دلم پنجشنبه برات تولد گرفتیم خاله فرزانه زودتر اومد با هم سالاد ماکارونی و غذا درست کردیم. بعدش زن عموت و سحر جون اومدن. سحر تزئینات تولدت را زحمت کشیده بود خیلی خوشگل شده بود. الهی مامان قربونت بره آخه یک کفش دوزک کوچولو شده بودی. عصر ساعت ٥ و ٦ مامانی و خاله فرخنده هم آمدند خلاصه شب تولدت اینجوری شروع شد....
اولش خیلی سرحال بودی همش دس دسی و نانای می کردی. اما بعدش یکم خسته شده بودی... مامانی برات یه لباس خوشگل خریده بود بابای برات پول داده بود خاله فرزانه بهت پول داد عموت هم برات یه گردنبند خوشگل که شکل خروسه خریده بوده دختر عموت برات یه لباس قشنگ خریده بود دائی حامد برات یه لباس جین خریده بود خلاصه همه زحمت کشیده بودند. من و بابات هم یه زنجیر برات خریدیم...
هر انسان لبخندی از خداست و تو زیبا ترین لبخند خدایی
بهانه زندگیم تولدت مبارک . . .
کفشدوزک کوچولو
حسابی غصه داره
چونکه برای دوختن
دیگه کفشی نداره
سوزنشو گذاشته
کنار گل تو باغچه
کاشکی براش بیارن
یک لنگه کفش کهنه
نخهاشو قیچی کرده تاکه باشه اماده
وقتی کفشی نداره
نخها چه سودی داره
از اون دورا میادش
انگار صدای خش خش
داره میاد هزارپا
بایه بخچه رودوشش
توبخچه اش گذاشته
هزارتا کفش پاره
حالا دیگه کفشدوزک
هیچ غصه ای نداره