sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات ساناز

سرماخوردگی

1390/10/14 9:35
نویسنده : زهره
396 بازدید
اشتراک گذاری

ساناز خانم از پنجشنبه تا حالا سرما خورده و خیلی تب داشتی مامان اصلاً تبت پایین نمی آمد من و بابای خیلی ناراحت بودیم کلی ترسیدیم. مردیم و زنده شدیم تا خوب شدی سه تا دکتر بردیمت تا بالاخره تبت اومد پایین. از شنبه تا سه شنبه مهد نرفتی و مامان موند پیشت اصلاً غذا نمی خوردی. خیلی حالت بد بود خدا شکر از امروز حالت خیلی بهتر شده.niniweblog.comتوی خونه می گذاشتم توی تاب و تاب تاب تاب عباسی می کردیم خوابت می برد و حاضر نبودی از توی تاب بیای بیرون و توی تاب چرت می زدی.

 

niniweblog.com

niniweblog.com

از خدا می خواهم که همیشه سلامت باشی مامان جون.

خیلی دوستت دارم تو همه دنیای منی عشق منی تمام وجود منی.

دیشب سحر جون و زن عمو برات یک پروانه که بال می زد خریده بودند. سحر دختر عموتو که می بینی خیلی خوشحال می شی. می ری زود توی بغلش می شینی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)