سرماخوردگی
ساناز خانم از پنجشنبه تا حالا سرما خورده و خیلی تب داشتی مامان اصلاً تبت پایین نمی آمد من و بابای خیلی ناراحت بودیم کلی ترسیدیم. مردیم و زنده شدیم تا خوب شدی سه تا دکتر بردیمت تا بالاخره تبت اومد پایین. از شنبه تا سه شنبه مهد نرفتی و مامان موند پیشت اصلاً غذا نمی خوردی. خیلی حالت بد بود خدا شکر از امروز حالت خیلی بهتر شده.توی خونه می گذاشتم توی تاب و تاب تاب تاب عباسی می کردیم خوابت می برد و حاضر نبودی از توی تاب بیای بیرون و توی تاب چرت می زدی.
از خدا می خواهم که همیشه سلامت باشی مامان جون.
خیلی دوستت دارم تو همه دنیای منی عشق منی تمام وجود منی.
دیشب سحر جون و زن عمو برات یک پروانه که بال می زد خریده بودند. سحر دختر عموتو که می بینی خیلی خوشحال می شی. می ری زود توی بغلش می شینی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی