شروع سال 1391
عروسکم نوروز ١٣٩١ با وجود تو رنگ و بوی دیگه ای داره.
ساناز من:
حافظ گشوده ام و چه زیباست فال تو
حتماً قشنگ می شودامسال حال تو
با آن زبان فاخر و ایرانی اصیل
فرخنده باد روز و شب و ماه و سال تو
.
.
.
سال نو مبارک
امسال ٢٥ اسفند رفتیم تبریز خونه آبا و تا ٤ عید اونجا بودیم
ساناز خانم کلی اونجا با مبین پسر عموش بازی کرد و سر اسباب بازی باهم بکش بکش داشتید عروسکتو ازش می گرفتی می گفتی نی نی من نی نی من خلاصه هر چی بود می گرفتی می گفتی مال من مال من خیلی کارات بامزه شده مامان الهی قربونت برم چند روز اول مریض بودی تهران بردیمت دکتر خلاصه تا چند روز اول غذا نمی خوردی و کم کم بهتر شدی هوا اونجا خیلی سرد بود
ما پنجشنبه صبح راه افتادیم عصر هم رسیدیم دوست بابات امین و نامزدش هم با ما اومدند تو راه خیلی ساکت بودی خیلی هم خوابیدی خانم همش می گفت چقدر آرومی آخه الهی قربونت برم حالت هم زیاد خوب نبود.
شنبه هوا برفی شد کلی هوا سرد شد و نتونستیم از خونه بیرون بریم همش خونه آبا بودیم هیچ جا هم نرفتیم.
چهارم عید روز جمعه راه افتادیم اومدیم تهران.