sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

خاطرات ساناز

دو سال و 5 ماهگی ساناز خانم

1391/11/21 11:51
نویسنده : زهره
580 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 21 بهمن ساناز خانم ابرو کمونی مامان تا سه روز دیگه دوسال و 5 ماهش تمام می شه دقیقه روز ولدتاین روز عشق. عاشقتم مامان.

 خانم کوچولو بلا شده کارهای می کنه که بیا و ببین مثلاً به قول خودش می گه می خوام آرایشا کنم و یه ریمل بر می داره و به من و باباش و هرکسی که باشه می گه نترسیا می خوام آرایشا کنم و ریمل میکشه به چشم طرف خلاصه کلی بلاگیری می کنه مامانی و خاله فرخنده یکشنبه 15 بهمن امدن تهران و قرار تا چند روز دیگه هم بمونن. توی این چند روز خاله ها پیشمون بودند. یه چند باری هم خاله فرخنده با خاله فرزانه رفتن بیرون ولی نانازی نفهمید فکر خاله ها قائم شدند و بعدش همش می گفتی خاله ها گم شدن بریم پیداشون کنیم روز چهارشنبه بابای برای اولین بار مجبور شد بره برای کارش یه جای و فرداش برگشت اما من کاملاً کلافه بودم تو هم همینطور همش می خواستی گریه کنی و بهونه می گرفتی روز پنجشنبه ظهر رفتیم خونه خاله فرزانه و شب هم رفتیم خونه عمو مرتضی آخه شام دعوت داشتیم ساعت 10 هم بابای اومد و ساناز کلی ذوق کرد. پنجشنبه و جمعه خونه خاله فرزانه بودیم. شب موقعه برگشتن خاله فرخنده رفت توی حموم قائم شد و خاله فرزانه بهت گفت خنودده رفته خونتون اونجا قائم شده خلاصه توی راه اصلا نخوابیدی به خاطر اینکه همیشه تا می رسیدیم خونه می خوابیدی وقتی رسیدیم خونه همه جا گشتی تا خاله را پیدا کنی الهی بمیرم مامان.

امروز هم رفتی مهد کودک اما فردا تعطیل

کلی برامون زبون می ریزی به بابات می گی عزیزم باشو. یه جای از دست من که می بینی زخم شده می گی الهی بمیرم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)