جابجایی
سلام ساناز خانم ابروکمون
ببخشید که چند وقتی که نتونستم توی وبلاگت بیام و مطلب بنویسم آخه این چند وقت خیلی من و بابای درگیر هستیم به خاطر اینکه دنبال خونه هستیم اما قیمت سر به فلک کشیده و هر چه بیشتر می گردیم ناامیدتر میشیم خلاصه مامانی مدتی است که زندگی ما شده گشتن دنبال خونه عزیزم خوشگلم دیگه خیلی خوب حرف می زنی کارتون نگاه می کنی و خوب
می دوی و بازی می کنی
عید امسال اولش رفتیم خونه آبا و هفته اولش اونجا بودیم و یک روزش هم رفتیم مهاباد به همراه عمو علیرضا و عمو رسول. بعدش از تبریز رفتیم خونه مامانی و دیگه نیامدیم تهران
توی این مدت خیلی رفتارهات عوض شده دیگه برای خودت خانومی شدی مامان خیلی دوست داره بابای هم همین طور انشاء الله در آینده بتونیم برات زندگی که دوست داری درست کنیم و پدر و مادر خوبی برات باشیم.
امروز هم 3/2/92 با مربی مهدکودک صحبت کردم قرار از کلاس ماری جون بری پیش فاطی جون آخه دیگه خانوم شدی و باید با بچه های هم سن و سال خود باشی.