خونه مامانی
به خاطر تعطیلات آخر صفر یه فرصت پخش آمد تا بریم خونه مامانی
مامانی و بابایی و دایی دلشون خیلی برات تنگ شده بود. مامانی یه ماشین باری برات خریده بود که توی قسمت بارش یه ببعی و گاو و اسب بود که ساناز ابرو کمونی ازش خیلی خوشش اومده بود ساناز همش در حال دویدن بود و خاله ها هم سربسرت می گذاشتند خاله فرزانه بهت می گفت می خوام مامانتو بخرم و تو هم باورت می شد و می خواستی از من دفاع کنی به خاله می گفتی من برات کباب می خرم. ساناز خانم با دایی حامد و وحیدش خیلی جوره مخصوصا حامد آخه دایی حامد هم خیلی دوستت داره.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی