مسافرت و عروسی
چهار شنبه عصر رفتیم خونه مامانی خاله فرزانه و شوهرش و دایی محمد و زن دائی هم آمدند خیلی خوش گذشت آخه ساناز خانم حسابی شیرین کاری می کرد آقا خرسه را که دیدی کلی ذوق کردی می خوابیدی روش و بوسش می کردی به همه چیز دو می گفتی و با دستت برای همه بوس می فرستادی.
خاله ها خیلی باهات بازی می کردند تو هم همش از این ور خونه می رفتی اونور تازه بعضی وقتها که حرصت در می آمد جیغ هم می زدی
دایی و زن دایی به خاطر تولدت برات یه کت لیمویی خریدند.
شب شنبه هم عروسی جعفر پسر عمه من بود ساناز خانم با یه لباس قرمز که توی تولدت هم پوشیده بودی رفت عروسی خیلی اونجا همه نگات می کردند آخه خیلی ناز شده بودی بابا با خودش بردت توی قسمت مردونه اونجا بابای باهات رقصیده بود بابای می گفت همه نگات می کردند فیلم بردار هم ازت فیلم گرفته الهی قربون اون قر دادنت بشم.توی عروسی نی نوشابه می کردی توی دهن خاله فرخنده و طرف دیگشو میگذاشتی دهن خودت آخه بابای هم باهات این کار می کنه مثلا نون یه طرفشو می زاره توی دهن خودش و طرف دیگشو تو با دهنت می گیری کار خوبی نیست اما خیلی بامزه این کار می خواستی با نی با خاله انجام بدی.
خلاصه اونجا خیلی به ما خوش گذشت آخه همه باهات بازی می کردند و تو هم به همه چیز دو می گفتی یه کمی هم روی پاهات می ایستی اما هنوز نمی تونی تعادلت رو حفظ کنی.
دیروز ساعت ٣ از خونه مامانی برگشتیم وقتی سوار ماشین شدیم خواب بودی وقتی از خواب بیدار شدی دیدی توی ماشینی حس کردم تعجب کردی و حال و هوات عوض شده وقتی رسیدیم خونه ناراحت بودی آخه توی چند روز دو برت شلوغ بود همه باهات بازی می کردند خونه مامانی هم خیلی بزرگه تو هم با خیال راحت از این ور به اون ور می رفتی.
مامانی و بابای الان که امدیم خیلی دلشون برات تنگ شده اما دیگه چاره ای نیست باید تحمل کنند هم ما هم اونا.