sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات ساناز

دویدم دویدم

1391/4/12 12:33
نویسنده : زهره
816 بازدید
اشتراک گذاری


روزی بود روزگاری بود، پشت خونه مون گودالی بود ، بچه موش ناله می کرد، فیل اومد برقصد ، افتاد و دندونش شکست ، گفتش : چه کنم ، چاره کنم ؟ رومو به دروازه کنم ، تی ،تی، تی ، تی -بع ، بع ، علف میخوای ؟ نه ، نه. گندم برشته - تختش نوشته : بابام براقی ، چشمم چراغی ، رفتم به باغی ، دیدم کلاغی ، سرش بریده ، خونش چکیده ، دُمش بریده ، گوشواره ها به گوشش، سنگی زدم به گوشش ، گوشواره ها بیفتاد ، ورداشتم و دویدم ، دویدم و دویدم . سر مویی رسیدم ...

دویدم و دویدم به یک سؤال رسیدم

کیه که توی دنیا ماهی می ده به دریا؟

برف و تگرگ می سازه

درخت و برگ می سازه؟

 

به بلبلا آواز می ده

به موش دم دراز می ده

شکلکهای جالب آروین

به آدمها خواب می ده

شکلکهای جالب آروین

آفتاب و مهتاب می ده

شکلکهای جالب آروین

جوابه تو آسونه

خدای مهربونه، هر بچه ای می دونه

خوشحال باشید .boy praying animated gif

 

دویدم و دویدم
 سر کوهی رسیدم
 دو تا خاتونو دیدم
 یکیش به من آب داد
 یکیش به من نون داد
 نونو خودم خوردم
 آبو دادم به زمین
 زمین به من علف داد
 علفو دادم به بزی
 بزی به من شیر داد
 شیرو دادم به نونوا
 نونوا به من آتیش داد
 آتیشو دادم آهنگر
 آهنگر به من قیچی داد
 قیچیو دادم به خیاط
 خیاط به من عبا داد
 عبا رو دادم به بابا
بابا به من خرما داد
 یکیشو خوردم تلخ بود
 یکیشو خوردم شیرین بود
 قصه ما همین بود.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)