sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات ساناز

مریضی فرشته کوچولوی مامان

1391/3/28 12:40
نویسنده : زهره
369 بازدید
اشتراک گذاری

 

خوشگل خانوم ♥♥ ابرو كمون ♥♥ چشم عسلي ♥♥ ناناز خانوم

دیروز روز خیلی بدی بود مردیم و زنده شدیم حال خانم کوچولو خیلی بد بود آخه از دوشنبه اون هفته تا حالا تب کرده و سینه ات به جای اینکه بهتر شود بدتر هم شد چندین بار هم بردیمش پیش دکتر لسانی و کلی برات دارو داد اما فایده نداشت آزمایش خون هم ازت گرفتند اما بی فایده بود. حالا خوب بود که توی این چند روز مهد کودک نرفتی روز سه شنبه خودم اداره نرفتم و پیشت موندم و  مامانی و خاله فرخنده که با خاله فرزانه اومده بودند و خونه اونا بودند عصر سه شنبه بابای رفت آوردشون.

روز پنجشنبه رفتیم خونه خاله فرزانه شب دایی محمد اومد اونجا و فرداش هم برای ناهار اونا اومدن خونه ما شب هم رفتیم پارک طالقانی اما حالت اصلاً بهتر نشده بود.

قرار بود همه باهم جمعه صبح بریم جاده چالوس اما به خاطر خانم کوچولو نرفتیم آخه صبح جمعه حالت خیلی بد بود بابای رفت مطب دکتر و دکتر گفت از سینه ات عکس بگیریم

شنبه صبح حالت خیلی بد بود همش گریه می کردم آخه اصلاً نمی تونستی خوب نفس بکشی و همش سینه ات خس خس می کرد و تبت رفته روی چهل درجه. موقعه عکس گرفتن از سینه ات خیلی گریه کردی و مجبور شدیم دست و پاتو محکم بگیریم می خواستم خودم اون موقعه بزنم کلافه شده بودم و نمی دونستم باید چه جوری ساکتت کنم.

بعدش بردیمت پیش دکتر لسانی گفت ریه ات عفونت داره و یا باید بستری بشی و یا اینکه ببریمت و یه آمپول رو به همراه سرم توی بیمارستان سجاد بهت ترزیق کنیم و ما هم گفتیم نمی خواهیم توی بیمارستان بستری بشی آخه اونجا اذیتت می کردند و دایم می خواستند سوراخ سوراخت کنند.

به همراه مامانی و خاله فرخنده بردیمت بیمارستان سجاد خیلی سخت بود کلی گریه زاری کردیم من که نمی تونستم ببینم که تو همش گریه می کنی و پرستار می خواد بهت سرم وصل کنه بهمین خاطر پرستار به من گفت برو بیرون تا اونا بتونن کارشون رو بکنند. بعدش اومدم پیشت و توی بغلم خوابت برد.

 

در همین حین یه بچه دیگه رو اوردن که تشنج کرده بود و باباش و مامانش همش گریه می کردند از صدای گریه اونا یه لحظه بیدار شدی اما دوباره خوابیدی. همش می گفت کاش خودم مریض شده بودم.

بعدش اومدیم خونه خیلی تب داشتی شب هم همینطور اما خدا را شکر صبح تبت خیلی پایین اومده بود.

همش می گم خدایا همه مریضا رو شفا بده خانم کوچولوی من رو هم هر چه زودتر خوب کن.

مامان خدا کنه همیشه سالم باشی خدا کنه همیشه بخندی

حالا تازه می فهمم مادرم چی کشیده،چقدر سخته که مادر بچش مریض ببینه. خدا هیچ بچه ای رو مریض نکنه الهی آمین

کارت تبریک روز زن

 

 مادر...

کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم
چقدر مثل بچگیام لالاییاتو دوست دارم
سادگیاتو دوست دارم خستگیاتو دوست دارم
چادر نماز و زیر لب خدا خداتو دوست دارم
کاشکی رو طاقچه ی دلت آینه و شمعدون میشدم
تو دشت ابری چشات یه قطره بارون میشدم
کاشکی میشد یه دشت گل برات لالایی بخونم
یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم

 

بخواب که میخوام تو چشات ستاره هامو بشمرم
پیشم بمون که تا ابد دنیارو با تو دوست دارم
دنیا اگه خوب اگه بد با تو برام دیدنیه
باغ گلای اطلسی با تو برام چیدنیه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)