هفته گذشته دوم شهریور با خاله فرزانه رفتیم خونه مامانی و شنبه و یکشنبه رو هم مرخصی گرفتم آخه این هفته مهد کودکت به خاطر تعطیلات تابستان تعطیله اولش غریبی می کردی بغل هیچ کس نمی رفتی اما کم کم با بقیه آشنا شدی از دیدن آقا خرسه خیلی خوشحال بودی خاله فرخنده خیلی باهات بازی کرد همش می خواستی بری پیشش دایی حامد برات چند دست لباس خریده بود و دایی وحید برات یه عروسک خرید همش می رفتی توی آشپزخانه به عروسکای روی یخچال با دستت اشاره می کردی خاله هم اونارو بهت می داد مامانی برای اینکه غذا بخوری سفره بزرگ مینداخت بعد غذا می گذاشت جلوت خودت یکم می خوردی اما حاضر نیستی یه قاشق غذا هم از دست کسی بخوری نمی دونم چرا اما خیلی بلا شدی عزیز دلم ق...