sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات ساناز

مریضی فرشته کوچولوی مامان

1391/8/6 16:08
نویسنده : زهره
401 بازدید
اشتراک گذاری

 کارت پستال عید قربان , کارت تبریک

 

کارت پستال عید قربان , کارت تبریک

ساناز خانم ابرو کمون خوشگل خانم

فرشته کوچولوی مامان روز چهارشنبه صبح رفت مهد کودک حالش هم خوب بود اما بابای ساعت 10 زنگ زد گفت از مهد کودک زنگ زدند و گفتند ساناز تب داره و بهت استامینوفن داده اند. خیلی نگران شدم اما فکر نمی کرد که حالت انقدر بد باشه تا اینکه ساعت 2 خروجی گرفتم اومدم وقتی اومدم دیدم خیلی تب داری و اصلاً حالت خوب نبود داشتی می لرزیدی،خاله تو رو توی اون حال دید خیلی ناراحت شد آخه قرار گذاشته بودیم به همراه خاله و شوهرش بریم خونه مامان هم خواستگاری خاله بود و هم عروسی پسر عمه من(محمود) توی راه خیلی تب داشتی و همش خدا خدا می کردم زودتر برسیم تا بریمت دکتر، تا رسیدیم بریمت پیش آقای دکتر از قرار اونم داشت می رفت و خوب موقعی رسیدیم و ازش خواستیم معاینت کنه معلوم شد گلوت بدجوری عفونت کرده و برات دارو داد رفتیم خونه دارو بهت دادیم اما حالت اصلاً خوب نبود بهمین خاطر من موندم پیشت و حنابندون نرفتم .

 

داییها برات یه آپو خریده بودن که یه موز دستش بود وقتی ازش می گرفتی کلی وق وق می کرد اما ساناز خانم اولش ازش می ترسید ولی کم کم باهاش جور شد.

 

شب خیلی تب داشتی خیلی ترسیدم صبح داروت دیگه نخوردی و عصر همون روز قرار بود برای خاله ات خواستگار بیاد و موقعی که اونها اومده بودند حالت بد شده بود و مجبور شدیم ببریمت دوباره پیش دکتر و این بار برات آمپول داد خیلی بد بود آخه اصلاً دلم نمی آمد پاهات بگیرم اما چاره ای نبود به خاطر اینکه التهاب گلوت بیشتر شده بود. آمپول که داشتند می زد همش می گفتی آله جون آله جون.بعدش با من وبابای قهر کردی و مرتب من می زدی شب حالت خدارو شکر بهتر شده بود و بردیمت عروسی.

چند وقتی که یاد گرفتی می گی می خوام عروس بشم. الهی قربونت برم انشاء الله عروس بشی. اونجا کمی غذا خوردی و فرداش هم راه افتادیم اومدیم تهران.

 

 

خدایا هیچ بچه ای مریض نشه پدر و مادر خودشون مریض بشن اما بچشون مریض نشه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)