sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات ساناز

عقد خاله

1391/8/17 14:17
نویسنده : زهره
355 بازدید
اشتراک گذاری

ساناز خانم ابرو کمون مامان

خاله فرخنده هم پرید دوشنبه  15/8/91 عقد خاله بود مامان هم مجبور شد ساعت 1 از اداره مرخصی بگیره و بیاد و به همراه عمو مرتضی رفتیم خونه مامانی آخه شب مراسم عقد بود وقتی رسیدیم همش دنبال خاله ات می گشتی اما خاله آرایشگاه بود. وقتی خاله اومد کلی خوشحال شدی و رفته بغلش و موقع شام توی رستوران هم رفته بودی وسط خاله و آقا محسن نشسته بودی و تکون نمی خوردی و شامت را هم خاله داد خلاصه دست از سرشون برنمی داشتی و رفته بودی و  به خاله گفته بودیI LOVE YOU آقا محسن کلی خوشش اومده بود و می گفت چقدر باهوشی.

بعد از شام هم عقد خاله برگزار شد و همین که ضبط روشن شد اومدی وسط یه جیغ زدی شروع کردی به نانای کردن همه تعجب کرده بودند آخه خیلی خوشگل بامزه قر می آمدی الهی قربون اون ناز و ادات برم که از همه دل می بری. موقعی که به خاله داشتند شاواش می دادند تو هم شاواش می خواستی رفتم برات آوردم از من گرفتی بردی دادی به خاله ات. رفتی سراغ بابای از اونم پول گرفتی آورید دادی به خاله ات خلاصه کلی هوای خاله ات را داشتی.

آخر شب هم رفته بودی و به خاله ات گیر داده بودی و می گفتی بلند بشو بلند بشو پاشو پاشو

همه کلی از این کارت خندیدند. شب رفتیم خونه مامان زن دایی فروغ خوابیدیم فردا صبح وقتی اومدیم خونه مامانی دوباره برات نانای گذاشتیم و دوباره کلی برای دایی ها قر اومدی.

فردای روز عقد خاله هم برگشتیم اومدیم تهران آخه بابای و من کار داشتیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)