sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات ساناز

ساناز و مبین (بیست و شش ماهگی ساناز خانم)

1391/8/23 11:38
نویسنده : زهره
334 بازدید
اشتراک گذاری

(جمعه 19/8/91  ) من خوابیده بودم دیدم بابای داره ساناز دعوا می کنه نگو که ساناز بلا شیشه لاک خالی کرده روی فرش. من و بابا با استون تا تونستیم لاک پاک کردیم خودت هم فهمیده بودی کاری بدی کرده ای بهت گفتم برو لاک پاک کن رفتی از کشو پنبه برداشتی شروع کردی به پاک کردن لاک.

عمو علیرضا خانومش و مبین اومدن خونه عمو ما هم رفتیم اونجا ساناز خانوم و مبین همش با هم درگیر بودند ساناز خانم به خرس می گه حرس و دائما از دست هم دیگه عروسک خرس رو می کشیدند خلاصه هرچی مبین بر می داشت ساناز می کشید و هر چی که ساناز بر می داشت مبین می کشید.

ساناز قرتی دوباره رقصش گرفت کلی برای حضار رقصید.

 سر سفره شام بودیم که یهو دیدم صدای گریه ساناز ابرو کمونی می یاد دیدیم ساناز خانم سرش کرده داخل نرده های راه پله و نمی تونه سرشو در بیاره کلی ترسیده بودی بابای سرتو از لای نرده دراورد اما گوشهات قرمز شده بود خلاصه کلی ترسیدیم.

شنبه شب هم رفتیم خونه عمو و دوباره ساناز خانوم کلی نانای کرد و با دستمال هم که عمو بهت یاد داده بود شروع کردی به رقصیدن خلاصه کلی از دستت خندیدیم.

یکشنبه شب با عموها رفتیم پیتزا مدبر و اونجا ساناز و مبین از دیدن اون عروسکهای گنده تعجب کرده بودند ساناز ابرو کمونی می گفتم می ترسم می ترسم اما کم کم برات عادی شد و به عمو می گفتی پیزا می خوام پیزا می خوام . انشاء الله عکسهای که انداختم را بزودی می زام اینجا ساناز خانم تا دو روز دیگه دوسال دوماهش تمام می شه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)