پایان دوسال سه ماهگی ساناز خانم
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود به جز خدای مهربون هیچ کس نبود...
هیچ کس نبود؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
واااااای ... چرا!!!
... یه ساناز خانم بود جیگر طلااااااااا ..... ناز دار اما بلا ....
ساناز خانم ابرو کمون مامان
هر روز داره بزرگتر می شه قربون اون حرف زدنت بشم که هر چیزی را می خواهی بگی می کشی مثلاً میگی اینجا جیش ن...کنم. لیوانو اینجا ن.......دازم.
ساناز خانوم تازه گی کارتون ها رو خوب نگاه می کنه و وقتی تموم می شه شروع می کنه به گریه کردن که تموم شد و من و بابات مجبوریم همش برنامه تکراری نگاه کنیم. و همش می پرسی این چیه این داره چه کار می کنه.
هر کاری مامان می کنه تو هم می خوای انجام بدی من جارو برقی می کشم شما هم می خوای بکشی من دارم سبزی پاک می کنم شما هم می خوای سبزی پاک کنی دارم چیزی خورد می کنم شما هم می خوای همون کارو بکنی خلاصه ساناز خانم توی هر کاری دست داره.
شبها موقعه خواب عروسک خرسی تو بغل می کنی می خوابی.
ساناز خانم دیگه پوشک نمی شه و توی مهد کودک هم پوشک نمی شه و از شر این پوشک شدن راحت شد. دیروز اولین برف زمستانی بارید اما هنوز توی فصل پاییز هستیم و ساناز خانم هم دوباره برف دیدند.
مامانی این روزها دلم می خواهد زمان بایسته
دلم می خواهد تو هیچ وقت بزرگ نشی ...
عزیز دلم ، همه جونم ...
حتی نمی تونی تصور کنی که با وجود همه خستگیهام چقدر کنار تو بودن برای من شیرینه .
تا پست بعدی