sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات ساناز

پایان 23 ماهگی ساناز خانم

1391/6/20 11:44
نویسنده : زهره
365 بازدید
اشتراک گذاری

ببخشید مامان خیلی وقته برات چیزی ننوشتم انقدر فکرم مشغوله که نتونستم بیام اینجا مطلب بنویسم.

امروز ٦/٦/٩١

ساناز خانم ابرو کمون مامان خیلی خوب حرف می زنه حالا نه اینکه همه کلمات رو بگه اما هر چی بهش می گی بگو می گه توی تعطیلات عید فطر رفتیم خونه مامانی مدت 9 روز اونجا بودیم خیلی خوش گذشت ساناز خانم هم توی این مدت خیلی چیزها یاد گرفت همش توی حیاط بود آخه توی انباری یه ببعی بود که ساناز خانم کلی باهاش رفیق شده بود می رفت بهش غذا می داد به قول خودش عذا و برگهای مو رو می کند می داد به ببعی. صبح زود از خواب پا می شد می رفت سراغ آله فرخنده اش و می گرفت پاشو پاشو و دست آلشو می گرفت و می رفت بیرون پیش ببعی.

روز دوشنبه روز بعد عید هم رفتیم یه جای خوب که پر درخت و رودخونه هم داره دایی محمد و زنش و خاله و شوهرش هم بودند من رفته بودم توی آب و ساناز خانم کلی داد و بیداد می کرد که من بیام بیرون گریه اش گرفته بود و می ترسید که مامانشو آب ببره.

وقتی می خواستیم برگردیم خونمون وقتی ساناز خانم دید که ما داریم با هم روبوسی می کنیم وقتی نشست توی ماشین خیلی قیافش نگران شده بود و با انگشتش به صندلی ماشین اشاره می کرد و مرتب به آله فرخنده اش می گفت بشین بشین. آله هم خیلی ناراحت شده بود خلاصه برگشتیم خونموم اما توی این دو سه روز همش بهونه گرفتی.

اما امروز دوباره داریم میریم مسافرت این بار می ریم تبریز خونه آبا اخه 5 روز به خاطر اجلاس سران عدم تعهد تهران تعطیل.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)